بی وفا...


اونی که می‎خواستم دلمو شکست و
             به پای یک عشق جدید نشست و
                     چشم روی آرزوم همیشه بست و
                                 پشت مه پنجرمون رها شد
                                         اونی که می‎خواستم مثل اشک چکید و
                                                        تو طول راه باز یه کسی‎رو دید و
                                                                    به آرزوش انگار دیگه رسید و
                                                                               به خاطر هیچی ازم جدا شد
اونی که می‎خواستم دل ازم برید و
              بــین گــلها یه گــل تازه چـید و
                     به اونی که دلش می‎خواست رسید و
                                   بــا غم و غصه منو آشنا کرد
                                           اونی که می‎خواستم منو برد بهشت و
                                                          اسم منو رو سر درش نوشت و
                                                                     بهونه کرد بازی سرنوشت و
                                                                                تو شهر رویاها منو رها کرد
اونی که می‎خواستم منو بـرد از یــاد و
             رفت پیش اون کس که دلش می‎خواد و
                    زد زیــر عشقش کــه یـــادش نــــیــاد و

                                 مـثـــل هــــمـه آدمــا بـــی‎وفــا شد
 

 

 


**************

چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است هنوز پنجره باز است تو از بلندی ایوان به باغ می نگری درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند تمام گنجشکان که درنبودن تو مرا به باد ملامت گرفته اند ترا به نام صدا می کنند هنوز نقش ترا از قراز گنبد کاج کنار باغچه

 

*****************

زیر درخت ها لب حوض درون آینه پاک آب می نگرند تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است طنین شعر تو مگاه تو درترانه من تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد نسیم روح تو در باغ بی جوانه من چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید به روی لوح سپهر ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر به چشم همزدنی میان آن همه صورت ترا شناخته ام به خواب می ماند

 

*****************

تنها به خواب می ماند چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار به مهربانی یک دوست از تو می گویم تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار جواب می شنوم تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو به روی هرچه دیرن خانه ست غبار سربی اندوه بال گسترده است تو نیستی که ببینی دل رمیده من بجز تو یاد همه چیز را رهاکرده است

 

*****************

غروب های غریب در این رواق نیاز پرنده ساکت و غمگین ستاره بیمار است دو چشم خسته من در این امید عبث دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است تو نیستی که ببینی

 

***************

مگه قسم نخوردی که دلمو تنها نذاری روبروم نشستی اما از غریبه کم نداری روبروی من نشستی توی چشم تو ستاره از صدای تو شنیدم که دلت دوسم نداره دل تو تو آسمونا من به دنبال دل تو تو به دنبال ستاره من به یاد قسم تو

        تقدیم به همه کسانی که عشق را به  معرفت بی ریا می فروشند 

یه سوال؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بچه ها سلام.

یه سوال دارم. شما بین کسی که خیلی دوستتون داره و شما یکم دوستش دارین و کسی که خیلی دوستش دارین و یکم دوستتون داره کودومو انتخاب می کنین. دو راهیه بدیه. حتما جواب بدین.

منتظر نظراتتون هستم.

مرسی.

ستاره جون

یک شب خوب تو اسمون یک ستاره ی چشمک زنون خندیدو گفت:"کنارتم تا اخرش تا پای جون ... ستاره ی قشنگی بود ارومو نازو مهربون...ستاره شد عشق منو منم شدم عاشق اون...اما زیاد طول نکشید عشق منو ستاره جون!! ماهه اومد ستاررو دزدیدو برد نا مهربون...ستاره رفت با رفتنش منم شدم بی همزبون...!!! حالا شبا به یاده اون چشم می دوزم به اسمون!...!!!!

ولی رفت...

توی جاده تک تنها... 

 یه مسافر توی شبهام...
 کوله بار غم رو دوشش....
 صدهزار قصه تو گوشش....
 نمی دونم که کجا بود....
 نمی دونم که کجا رفت...
 رو تنش گرد مصیبت....
 توی مرداب حقیقت... 

 طعم تلخ یه جدایی... 

     اونو با غم داده عادت...

 نمی دونم که کجا بود....

 نمی دونم که کجا رفت...

 فقط این جا رو نمی خواست...

 بی صدای بی صدا رفت...

 رفت...

 رفت...

 رفت...

 دستای سرد و سیاهش...

 چشمای مونده به راهش...

 یه کسی بوده که رفته...

 زندگی شده تباهش...

 فقط این جا رو نمی خواست...

 بی صدای بی صدا رفت... رفت..

همین...

میدانی چه می شود وقتی تمام احساساتت و عشقت را جمع کنی و همه را به یک نفر هدیه کنی ..! مایه نشاطش باشی و تمام تلاشت شاد نگهداشتن او باشد . اما او بی اعتنا باشد و بی تفاوت . اینچنین است که لحظه های خاموشی جان می گیرد

 

 

 

آنگاه که دوست داری همواره کسی به یادت باشد

به یاد من باش که من همیشه به یاد توام !!!

از طرف بهترین دوستت خدا .

 

 

 

بزرگ شدم

به اندازه آدم برفی

بدون چشم همسایه

بزرگ شدم

به اندازه دل بی گناه در حبس

بزرگ شدم

به اندازه انتظار مادر بزرگ برای نامه برگشتی

آنقدر بزرگ شدم که از روزنه روشن زندگی رد نمی شوم .

 

 

 

توی زندگی بعضی چیز ها بزرگ ، بعضی چیز ها کوچک ، بعضی چیز ها ساده و بعضی چیز ها مهم هستند:

بزرگ مثل عشق

کوچک مثل غم

ساده مثل من

مهم مثل تو ...

 

 

در اندیشه آنچه کرده ای مباش، در اندیشه آنچه نکرده ای باش

 

 

اگر هر روز راهت را عوض کنی ، هرگز به مقصد نخواهی رسید

 

 

ساقه شکستن ، قانون طوفان است. تو نسیم باش و نوازش کن

 

 

در کویر سبز عشق،این سخن از من بگیر مرگ تو مرگ من است،پس تمنا میکنم هرگز نمیر.

 

 

فردا هایی  که هیچ وقت نمیرسند هم بهانه خوبی است برای امیدوار بودن،برای زندگی بهتر داشتن،برای یک نفس راحت کشیدن،خدایا شکر

 

 

چه کنم ؟چاره کجاست؟ سهم من دردل این ویرانی یک سبد بی تابی است غم من تا به گل لاله سرخ دوشقایق باقیست دیده ام بارانی است کاش آنجا که دل از عشق سخن ها میگفت قلب ها ست نبود کاش دراین دل تنگ مهردربند نبود...

 

 

مهم نبوده سوختنم، دور از تو پرپر زدنم، مهم تو بودی عشق من، نه قصه شکستنم، به افتخار عشق تو میگم که بازنده منم...

 

 

خود را به که بسپارم

وقتی که دلم تنگ است

پیدا نکنم همدل

دلها همه از سنگ است

گویا که در این وادی

از عشق نشانی نیست

گر هست یکی عاشق

آلوده به صد رنگ است

 

 

کاش میشد سرنوشت خویش را از سر نوشت

کاش می شد اندکی تاریخ را بهتر نوشت

کاش می شد پشت پا زد بر تمام زندگی

داستان عمر خود را گونه ای دیگر نوشت

 

 

وقتی ناله های خرد شدنت  زیر پای باران نوای دل انگیزی شد چه فرقی می کند برگ سبز کدام درختی

 

 

نمی دانم چرا ما انسان ها عادت داریم آبی وسیع آسمان را رها کنیم و جذب آبی کوچک چشمانی شویم که عمقی ندارد با اینکه می دانیم روزی بسته خواهد شد اما آسمان کی بسته خواهد شد

 

 

تحملی که داده بودی داره تموم میشه

مگه نگفتی همه جا مال منی تا همیشه

دلم داره شور میزنه این دل رو بی خبر نذار

توروخدا با خوبی هات روی هیچ دلی اثر نذار

 

 

 

نیمکت چوبی کهنه نم گرفته زیر بارون

 زیر سقف بی قرار شاخه های بید مجنون

ابر بی طاقت پاییز مثل من چه بی ستارست

مثل من شکسته از این نامه های پاره پارست

 

 

امشب گریه میکنم .گریه میکنم برا تو برای خودم برای تموم اونایی که خواستن گریه کنن نتونستن. برا ی تمام اون چیزی که خواستی ونبودم خواستم وبودی. امشب گریه میکنم به وسعت دریا به وسعت بیشه به وسعت دل عاشق.برای تو...برای تو....و به پاس احترام تمام تحقیرهایی که از دیگران شنیدم وهنوز شکست نخوردم

 

 

انگار ولگرد شده بودم به جستجوی نشانی ات به تمام جهان سر زدم اما نبودی به دور رفتم حتی به سرزمین خوشبختی در افسانه های پدربزرگ که حقیقت نداشت هیچ کس نبود انگار تو هم ولگرد شده بودی

 

 

بوی غربت میدهم اما غریبه نیستم گرچه میدانم که عمری در غریبی زیستم . مثل رودی بستر این خاک را طی کرده ام . تا بفهمم عاقبت در جستجوی چیستم . در عبور از لحظه ها بر روی پای اشتیاق . لب شکست از خشکی اما همچنان می ایستم . دستهایت برگهای عمر سبزم را ربود .گرچه اینجا هستم اما در حقیقت نیستم . ای فریماه شب تار یاریم کن تا بدانم سایه گمگشته ای از کیستم

یادمان باشد عشق متعلق به لحظه هاست و نفرین برای همه ی عمر! ! !

 

 

هرکه را از دست میدهیم بی آنکه بخواهیم پاره ای از وجود ما را میبرد پس سعی کن کمتر از دست بدهی تا وجودت صد تکه نشود

 

 

چشم چشم دو ابرو نگاه من به هر سو   پس چرا نیستی پیشم؟ نگاه خیس تو کو؟   گوش گوش دوتا گوش ، یه دست باز یه آغوش   بیا بگیر قلبمو ، یادم تورا فراموش   چوب چوب یه گردن ، جایی نری تو بی من!   دق می کنم میمیرم ، اگه دور بشی از من   دست دست دوتا پا ، یاد تو مونده اینجا   یادت میاد که گفتی ، بی تو نمیرم هیچ جا   من؟ من؟ یه عاشق، همون مجنون سابق...

 

 

باید آهسته نوشت ، با دل خسته نوشت ، با لب بسته نوشت    گرم و پررنگ نوشت... روی هر سنگ نوشت تا بخندند همه    که اگر عشق نباشد دل نیست

«آینده دست یافتنی است.»

«آینده دست یافتنی است.» 

 آینده تداوم گذشته نیست. جنس آینده با جنس گذشته متفاوت است. آن عواملی که در گذشته سبب موفقیت شما شده است، تضمینی برای موفقیت شما در آینده نیست. برای ساختن آینده باید چشم انداز روشن، هدفهای دقیق و بینش متعالی داشته باشید. بیچاره ترین انسان کسی است که چشم انداز آرمانی و بینش در زندگی ندارد. آینده خودتان را خودتان شکل دهید وگرنه دیگری آن را برای شما شکل خواهد داد. آینده مکانی نیست که به آنجا می رویم، آینده جایی است که آنجا را می سازیم. راه هایی که به آینده ختم می شوند یافتنی نیستند بلکه ساختنی اند. به گونه ای که ساختن این راه ها هم آینده وهم سازنده را به کلی دگرگون می کند. تصور ما از آینده بیش از آنچه در گذشته تجربه کرده ایم بر موفقیت ما اثر می گذارد. آینده از آن کسانی است که انتخاب می کنند کجا باشند، کجا بروند، چگونه بروند و چه راهی را انتخاب بکنند. آینده از آن کسانی است که تکلیف خود را با زنگی خودشان تعیین می کنند. آجرهای باور شما بناهای شما را خواهند ساخت. اگر این آجرها هوشمندانه، محکم، متناسب، با ثبات و با نظ م و دقیق چیده شوند آینده ای زیبا از آن شماست. «با تشکر»

برای ...A

سلام. خیلی دوست دارم این نوشتم که واسه ی توی بخونی. نمی خوام حرفای تکراری بزنم. تو این مدت که باهات بودم خیلی چیزا یاد گرفتم.ازت ممنونم. تو بهم گفتی اگه میحوام باهات باشم باید طوری باشم که تو میخوای. بهم گفتی برو آدم شو بعد باهاتم. با حرفات تحقیرم کردی. یه بار به این فکر کردی که من تورو چطوری میخوام؟ نه فکر نکردی. من فقط ازت یه چیز می خواستم، ازت میخواستم واست مهم باشم.فقط همین. توقع زیادیه؟من میخواستم مثل قبل باشی مهربون و خوب. ولی تو به زور باهام حرف میزدی. بهت گفته بودم هر وقت ازم خسته شدی بهم بگو. چرا نگفتی؟چرا امیدوارم کردی؟ چرا با منی که دوستم نداشتی ادامه دادی؟ بذاریه واقعیتو بهت بگم. تو بدجوری دلمو شکستی. اصلا معنی شکستن رو میفهمی؟چند شب بعد از اینکه بهم گفتی برو آدم شو کارم فقط گریه بود. معنی گریه رو میفهمی؟ من با تمام وجود دوستت داشتم. تو در جواب این دوست داشتن بهم گفتی" ازین دوستی چی گیرت میاد؟" خداوکیلی انصافه؟ فکر نکن راحت این حرفارو می نویسم نه بابت هر کلمه کلی اشک ریختم. من فقط می خواستم یکی باشه که دوستش داشته باشم.یکی که دوستم داشته باشه. یکی که بهش تکیه کنم. من خیلی تنهام خیلی...من فقط همینو می خواستم.ولی نشد. نمی دونم شاید تنهایی تنها قسمت منه.هر وقت تک میزدی آروم میشدم. من به تک زدنت قانع بودم. فقط ازت همینو میخواستم. حالا که دارم اینو می نویسم تصمیم خودمو گرفتم. تو منو نمی خواستی، ولم کردیو تنهام گذاشتی. من این دنیا رو نمی خوام،ولش میکنمو تنهاش میذارم.بهت گفته بودم واسه خودم زندگی نمی کنم حالا که دلیل زندگیم نیست پس زندگی بی ارزشه.واسم خیلی ارزش داشتی خیلی. قدری که حتی باورت نمی شه.امشب شب جمعه است نمیدونم این نوشته رو کی میخونی ولی من فردا قراره کارمو تموم کنم.میدونی این کارو میکنم. از خدا میخوام سلامت نگه دارتت. شاید وقتی که اینو میخونی من پیشه خدام باشم... دعا کن همین طوری باشه. دعا کن خدا دیگه عذابم نده ...

هیچ وقت فراموشت نمی کنم. همیشه به یادتم.

واسه آخرین بار میگم دوستت دارم.

مثل قبل بای.....................................................شکوه

داستان عاشقانه

از بیمارستان مرخص شد. به خونه رسید. صدای زنگ موبایلش بود. باز هم اس ام اس رسیده بود."کجایی ناهید؟چرا جوابمو نمی دی؟ چرا دانشگاه نمی یای...

خودشو باخته بود. نمی خواست به اتیش زندگی اون ، مسعود هم بسوزه. نه تنها اون، هیچ کس نباید می فهمید. تصمیم خودشو گرفته بود. مطمئن بود اگه مسعود بفهمه تنهاش نمیزاره.دوست نداشت اینطوری ببینتش. تصمیم خودشو گرفته بود. می خواست همه چیو تموم کنه.قلبش پر از حسرت بود...حسرت دیدن...حسرت بودن...

گوشیشو گرفت و بهش زنگ زد."مسعود هر چی بین ما بوده دیگه تموم شده.من هیچ احساسی نسبت بهت ندارم.دیگه نمی خوام ببینمت...دیگه به من زنگ نزن..."بعدش قطع کرد.مسعود بهت زده به گوشی تلفن نگاه می کرد.تمام وجودش فکر شد. چی شده که ناهید این قدر سنگ دل شده؟؟؟؟؟نه داره شوخی میکنه.زنگ زد ناهید ریجکت میکرد.ودر نهایت خاموش کرد.تمام وجود مسعود پر از ترس شد.دوستش داشت. نمی تونست باور کنه...

چند روز گوشی ناهید خاموش بود.بعد از اون که ناهید گوشیو روشن کرد پر از اس ام اس های مسعود بود،همه رو نخونده پاک کرد.مسعود دوباره بهش زنگ زد. ناهید گوشیو برداشت و یک دعوای لفظی مسعود گفت"حتما یکی دیگرو پیدا کردی؟" ناهید در اوج عصبانیت گفت"آره یکی بهتر و خیلی قشنگ تر از تو" و گوشیو گذاشت. عشقی که تو قلب مسعود بود داشت به تنفر تبدیل میشددیگه کم کم فراموشش کرد...

مسعود دیگه اونو فراموش کرده بود. خیلی دلش میخواست بدونه اون کیه که این قدر ناهید دوستش داره.

یک روز تصمیم گرفت که به روستای محل زندگی ناهید بره. نزدیکیای شهر بود فقط اسم روستارو بلد بود. به روستا رسید. بیشتر شبیه شهر شده بود تا روستا. از یکی از اهالی پرسید ولی اون نمی شناختش. جلوتر دوباره از یکی سوال کرد از یک مغازه دار که قدیمی هم بود. مغازه دار از مسعود پرسید چیکارش داری؟ مسعود گفت از طرف دانشگاه یه نامه براش آوردم. مغازه دار بهش گفت که دیر اومده، براش تعریف کرد که اون سرطان داشته حدود 2-3 ماه گذشته جوابش کردن و ناهید هم تا اون روز نمی دونست و الان یه هفته است که فوت کرده. مسعود آدرس مزارو ازش گرفت. به مزار رفت. مسعود نشست و آروم آروم گریه کرد. شرمنده بود. شرمنده تمام فکرهای بدی که در مورد صداقت و درستی عشق ناهید کرده بود. فهمید که ناهید اونو حتی بیشتر از خودش دوست داشت...

از اون روز به بعد کسی مسعود رو ندید.... .

شعر

**** من سبز ترین واژه ی ملموس غروبم

          کاش در این وسعت سبز یک نفر درد مرا می فهمید....

 

 

**** یکی می پرسد اندوه تو از چیست؟   سبب ساز سکوت مبهمت چیست؟

         برایش صادقانه می نویسم             برای آنکه باید باشد و نیست....

 

 

**** گفتم که دلم هست به پیش تو گرو      دل باز ده آغاز مکن قصه ای نو

        افشاند هزار دل ز هر حلقه زلف       گفتا که دلت بجوی و بردارو برو...

 

 

****دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

        باید اول ز تو پرسند که چنین خوب چرایی...

 

 

****دیر گاهی است که تنها شده ام

         قصه غربت غم ها شده ام

         وسعت درد فقط سهم من است

         باز هم قسمت غم ها شده ام

         دگر آئینه ز من بی خبر است

         که اسیر شب یلدا شده ام

         من که بی تاب شقایق بودم

         همدم سردی یخ ها شده ام...

 

 

  

 

****من از چشمان خود آموختم رسم محبت را

        که هر عضوی به درد آید به جایش دیده می گرید...

 

 

 

 

 

**** همین گناه تو بود؛ ایستاده پر زدنت

هراس داشت زمین از پرنده‌تر شدنت

به کوه می‌برمت تا مگر چو ابراهیم

بیافرینمت از روی پاره های تنت

ولی چه فایده وقتی به سنت دیرین

غریب‌کش شده‌ای لای پرچم وطنت

به خاک می سپرم تا در آخرین لحظات

یواش دست نهد بر جراحت بدنت

شبانه آمده‌اند و لباس دوخته اند

عروس‌های جهان از سپیدی کفنت

که عطر خاطره‌های تو را بیفشانند

اگر به رقص درآیند مثل پیرهنت

به عشوه بر لبشان نام توست  ؛ پاشو ببین

که یکصدا همه نی می‌زنند با دهنت

مسلم فدایی

 

 

 

 

 

 

آنگاه که خدا را می بینی و

بنده ی خدا را نا دیده می گیری

می خواهم بدانم

دستانت را به سوی کدام آسمان دراز می کنی

تا برای خوشبختیت دعا کنی

به سوی کدام قبله نماز می گزاری

که دیگران نگزارده اند.....

چه.......!

چه زیبا! گفتم دوستت دارم ! 

چه صادقانه پذیرفتی!  

چه فزیبنده ! آغوشم برایت باز شد ! 

چه ابلهانه! با تو خوش بودم ! 

چه کودکانه ! همه چیزم شدی !  

چه زود ! به خاطره یک کلمه مرا ترک کردی ! 

 چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم !  

چه حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من آمد! 

 چه بیرحمانه! من سوختم...

بازم من...

اون منم که عاشقونه شعر چشماتو می گفتم.... 

هنوز هم خیس می شه چشمام وقتی یاد تو می افتم.... 

هنوز هم می یای تو خوابم تو شبای پر ستاره.... 

هنوز هم می گم خدایا کاشکی برگرده دوباره...

روزگار

وقتی که سر از تخم در آورد با بقیه جوجه ها فرق داشت...از همه زشت تر بود. وقتی به این موضوع پی برد یاد قصه جوجه اردک زشت افتاد که مادرشون وقتی توی تخم بودن واسشون می خوند...به همین دلیل شروع کرد به خودش گرفتن. می گفت من همون جوجه اردک زشتم که بزرگ شد خوشگل میشه...همه طردش کرده بودن اما اون بازم خودشو می گرفت. تا اینکه مدت ها گذشت و اون بزرگ شد... با هیجان به لب برکه رفت و چشماشو باز کرد...یک کلاغ زشت رو دید که بهت زده به او تماشا می کرد...

عادت

به تو عادت دارم...

مثل پروانه به آتش، مثل عابد به عبادت...

و تو هر لحظه که از من دوری، من به ویرانگری فاصله می اندیشم...

در کتاب احساس واژه ی فاصله یک فاجعه معنا شده است

تو توانایی آن داری که به این فاجعه پایان بخشی...

...

وقتی که میگی دوستت دارم اول روی این جمله فکر کن. شاید نوری رو روشن کنی که خاموش کردنش به خاموش شدن او ختم بشه...